داستان عشق و دیوانگی
نوشته شده توسط : رسول

در زمان های بسیار قدیم ، وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، فضیلت ها وتباهی ها دور هم جمع شدند

 خسته تر وکسل تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد وگفت : بیایید یک بازی بکنیم مثلاً " قایم باشک....

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فوراً فریاد زد : من چشم می گذارم . و از آنجایی که هیچکس 

 نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند او چشم بگذاره وبه دنبال آنها گردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت وچشمهایش را بست وشروع کرد به شمردن : یک .... دو ..... سه ....      

  همه رفتند تا جایی پنهان شوند .

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد ،

خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد ،

اصالت در میان ابرها مخفی شد ،

هوس به مرکز زمین رفت ،

دروغ گفت به زیر سنگ می روم ولی به قعر دریا رفت ،

طمع در کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد.

و دیوانگی مشغول شمردن بود : هفتاد و نه .... هشتاد .... هشتاد ویک ....وهمه پنهان شده بودند 

بجز عشق

که همواره مردد بود ونمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست  چون همه میدانیم پنهان کردن

عشق مشکل است . در همین حال دیوانگی به پایان رسید .نود وپنج .... نود وشش .... نود و هفت ....

هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد . دیوانگی فریاد زد " دارم میام ،

  دارم میام ...."

اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی ، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود . لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود . دروغ در ته در یاچه و هوس در مرکز زمین یکی یکی همه را پیدا کرد ،

  بجز عشق .......

او از یافتن عشق نا امید شده بود ، حسادت ، در گوشهایش زمزمه کرد :" تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت

   بوته گل رز است ."

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند وبا شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره ... 

تا با صدای ناله ای متوقف شد .

  عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش

قطرات خون بیرون میزد.

شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود . او نمی توانست جایی را ببیند . او کور شده بود .

دیوانگی گفت : من چه کردم ، چگونه می توانم تو را درمان کنم ؟

عشق پاسخ داد : تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری کنی راهنمای من شو .

و اینگونه شد که از آن روز به بعد ............

            عشق کور شد ودیوانگی همراه اوست .




:: بازدید از این مطلب : 478
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 15 / 7 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: